جدول جو
جدول جو

معنی الغاء کردن - جستجوی لغت در جدول جو

الغاء کردن
(مُ دَ لَ)
باطل کردن. بی بهره ساختن. رجوع به الغا کردن شود، بهتان و تهمت. (ناظم الاطباء) ، رشک و حسد. (ناظم الاطباء) ، نام میوه ای است شبیه به زردالو که رنگش الوان بود و طعم آن خوش باشد و آن را گردآلو و آلوگرده بخوانند. (از فرهنگ جهانگیری). رنگ آن سبز و بنفش و زرد و قرمز، و طعم آن میخوش باشد و آن را گردآلو و آلو گرده و هلو گرده نیز نامند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف) (از فرهنگ نظام). الغنجار آلو گرده را گویند... (برهان قاطع). بزبان اهل بلخ انواع آلو همچو زردآلو و سیاه آلو و سرخ آلو. (از فرهنگ ناظم الاطباء) :
از کریمی و حلیمی است که می مینوشی
که بود ازپس هفتاد ترش الغنجار.
انوری (از فرهنگ نظام).
لفظ الغنجار در این شعر ایهام بمعنی اول هم دارد. مقصود از مصراع دوم اینست که آلو بعد از هفتادم عید نوروز ترش میشود. باید دانست که در ایران حساب رسیدن میوه ها از عید نوروز (اول حمل) گیرند مثلاً گویند فلان میوه در هفتادم ببازار می آید و فلان میوه در هشتادم. لفظ مذکور از زبان ولایتی بلخ است و در فارسی عام مقرر نیست. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ حازْ زَ)
رجوع به القا کردن و القاء شود، حاصل کلام. (آنندراج). باری. خلاصه. مخلص. مخلص کلام. المراد. الغرض. بالاخره. معالقصه. بهر جهت. الحاصل. حاصل. قصه کوته. قصه کوتاه:
القصه که از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان.
رودکی.
القصه چو قصه اینچنین است
پندار که سرکه انگبین است.
نظامی.
القصه چه گویم آنچنان چست
کز دیده برآمد از نفس رست.
نظامی.
بار دیگر ملک بدیدن او رغبت کرد... القصه بر سلامت حالش شادمانی کرد. (گلستان سعدی). القصه مرافعۀ این سخن پیش قاضی بردیم و بحکومت عدل راضی شدیم. (گلستان سعدی). القصه شنیدم که طرفی از خیانت نفس او معلوم کردند. (گلستان سعدی).
- القصّه بطولها، تا آخر، داستان دراز است:
یکی موی نماند از اجل تا دل من
القصه بطولها، دریغا دل من !
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لَ)
باطل کردن. بی بهره کردن. (ناظم الاطباء). بیفکندن چیزی را. رجوع به الغا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الغا کردن
تصویر الغا کردن
باطل کردن، بی بهره کردن، بیفکندن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراء کردن
تصویر ابراء کردن
بیزاری کردن بیزار بودن، به کردن از بیماری شفا بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
تحت اختیار گرفتن جایی را، تصرف کردن جایی بوسیله سپاهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاق کردن
تصویر بلغاق کردن
آشوب کردن فتنه برپا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الصاق کردن
تصویر الصاق کردن
پتوستن دوساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاق کردن
تصویر الحاق کردن
پیوند دادن برافزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغاء کردن
تصویر اصغاء کردن
گوش کردن نیوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتکاء کردن
تصویر اتکاء کردن
((~. کَ دَ))
تکیه کردن بر، پشت گرم شدن به
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
زنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
Occupy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
Amalgamate, Consolidate, Incorporate, Merge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
Rekindle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
riaccendere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
amalgamar, consolidar, incorporar, fundir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
łączyć, konsolidować, integrować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
ocupar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
reavivar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
重新点燃
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
合并 , 巩固
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
占据
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
ponownie zapalić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
занимать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
zajmować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
займати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
знову запалювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
об'єднувати , консолідувати , інтегрувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
besetzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
wieder entfachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
fusionieren, konsolidieren, integrieren, verschmelzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از احیاء کردن
تصویر احیاء کردن
разжигать заново
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
объединить , консолидировать , интегрировать , сливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
amalgamare, consolidare, incorporare, fondere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی